جدول جو
جدول جو

معنی خمیده شدن - جستجوی لغت در جدول جو

خمیده شدن
(بِ یِ تَ)
منحنی شدن. خم شدن. دولا شدن. انحناء. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیره شدن
تصویر خیره شدن
از روی حیرت و شگفتی به چیزی چشم دوختن، حیران و متحیر شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مَ لَ)
بساختن. بسغدن. سغدن. آسغدن. بسیجیدن. سیجیدن. ساختن. شکردن. آراستن. حاضر، مهیا، مستعد، معد، مثمر، ممهد شدن. استعداد. تهیﱡاء. تیار، بساز، بسامان، ساخته و پرداخته شدن
لغت نامه دهخدا
(رَ زَ کَ / کِ دَ)
انقباض. (یادداشت مؤلف) ، اقتیاد. انقیاد. (منتهی الارب) ، امتداد. (تاج المصادر بیهقی). ممتد گشتن. (یادداشت مؤلف). تمدد. (منتهی الارب) ، انجرار. منجر شدن. (یادداشت مؤلف) (تاج المصادر بیهقی) ، جذب شدن. (یادداشت مؤلف). انجذاب. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دَ غَ دَ)
اندوهناک شدن. غمگین شدن: گفت ای مردمان ابوعبیده را کشتند و مسلمانان را هزیمت کردند، لیکن غمنده مشوید. (تاریخ اعثم کوفی ص 40)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ دَ)
ذرو. (تاج المصادر بیهقی). برداشتن باد چیزی را. بباد دادن و برداشتن باد چیزی را. (مجمل اللغه)
لغت نامه دهخدا
(بِ قَ رَ / رِ دَ)
خم کردن. خم گردانیدن. تأوید. تاود. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ قَ لَ خوَر/ خُرْ دَ)
خم شدن. خم گشتن. خم گردیدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
خمیده گشت و سست شد آن قامت چو سرو
بی نور ماند و زشت شد آن طلعت هژیر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ دَ)
بشکل خمیر درآمدن. بحالت خمیر درآمدن. شکل خمیر بخود گرفتن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ خوَرْ / خُرْ دَ)
کمربستن. مهیا شدن، بهم آوردن، جمع شدن. (از ناظم الاطباء) :
ز شهروز لشکر خبیره شدند
بزرگان بی مر پذیره شدند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بِ قَ لَدَ)
بشکل خمیر درآمدن. نرم شدن:
بر هر که تیر راست کند بخت بد
بر سینه چون خمیر شود جوشنش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از آماده شدن
تصویر آماده شدن
حاضر شدن مهیاگردیدن بسیجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمنده شدن
تصویر غمنده شدن
غمناک شدن اندوهگین گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
ليتمّ رسمها
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
Outstretch
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
étendre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
estendere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
estender
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
ausstrecken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
wyciągać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
растягивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
простягувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
extender
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
پھیلنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
uitstrekken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
প্রসারিত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
ยืดออก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
kunyoosha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
広げる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
למתוח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
펼치다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
merentang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
फैलाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کشیده شدن
تصویر کشیده شدن
延伸
دیکشنری فارسی به چینی